آب زنید راه را ...
چقدر روزهای بارانی زیبا هستند بخصوص اگر با یک روز پاییزی هم همراه باشد میدونم که چنین روزههای مخصوص دو نفره است ولی خوب مهم نیست بگذار که دیگران خیال کنند من تنهام خیال کنند که در هوای دو نفره تک و تنها قدم میزنم همه ی اینها خیالات دیگران است مهم خیالات من است که هرگز تنهایی را در آن راهی نیست من و خودم دوستان قدیمی هستیم که همیشه باهمیم هرگز همدیگر را ترک نمی گویم با هم قهر نمی کنیم همیشه و در همه حال برای همدیگر وقت داریم همدم شادی ها و غم هایم است دوستش دارم و دوستم دارد من و خودم هم اینک تصمیم گرفتیم که از فضای مجازی خارج شویم و کمی با هم به پیاده روی برویم نمیدانم پاییز برای شما چه رنگی است حتی نمیدانم پاییز شما چه مزه ای دارد و یا چه شکلی ست. اما خوب میدانم پاییز من چه رنگی و چه مزه ای و چه شکلی ست پاییز من رنگین کمان هزار رنگ است شبیه جعبه مداد رنگی مهدکودکم که با ذوق و شوق بازش میکردم و لذت میبردم از نقاشی هایم من عاشق پاییزم عاشق اینکه بروم زیر پاییز قدم بزنم برگهای خشک، زرد و نارنجی و قرمز پاییزی زیر قدم هایم خش خش صدا کنن و من سر ذوق بیام خودم را در پاییز رها کنم عاشق این هستم که وقتی میروم بیرون نوک بینی ام قرمز بشه از سرما به خودم بلرزم بدو بدو بروم سیب زمینی سرخ شده با سس زیاد بگیرم و بخورم وقتی بارون گرفت بدوم کوچه و قهقهه بزنم و زیر بارون چرخ بخورم بعد یک روز بارونی سرما بخورم کناری بخاری لم بدهم و مامان شیر گرم بیاره در پاییز حتی عاشق نگاه های دزدکی پسرهمسایه میشوم پاییز فصل شیطنت های کودکی ست پاییز فصل دلدادگی ست پاییز فصل دلتنگی های عجیب و غریبی ست که من این دلتنگی های بی دلیل را دوست دارم پاییز فصل من است به تندی باد پاییزی گذشت تا چشم باز کردم سال ها گذشته بود و من بودم و من فقط من کسی نبود اویِ تویی شمایی نبود تا مایی بشویم من بودم و من با کلی حسرت و آرزو و صد البته یک دنیا امید و خــــــــــــدا بقولی و حرفی بسمه من دنیا رو دارم همه چیز از آنِ منِ است دیگر چه نیازی به او و تو و شما ... پ . ن : من خدایی دارم، که در این نزدیکی ست نه در آن بالاها مهربان، خوب، قشنگ چهرهه اش نورانی ست گاهگاهی سخن می گوید با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من او مرا می فهمد او مرا می خواند، او مرا می خواهد اه ای یقین گم شده ای ماهی گریز در برکه های اینه لغزیده تو به تو من ابگیر صافیم اینک به سحر عشق از بر که های اینه راهی به من بجو سخن از عشق که میشود ناخودآگاه چهره ها سرخ و سرها در گریبان می رود و لبخندی شیرین بر لبان نقش میبندد که نشان از مرور خاطرات خوشی دارد حتی آن پیرزن همسایه که دهه ها از عمرش میگذرد او هم با نام مقدس "عشق" در پی جوانیش میدود گم میشود در خاطرات گاه که من و تنهایی، تنها می شویم از خود میپرسم که چرا تا بحال اسیر عشقی نشده ام؟! مگر من چه کم دارم؟ هم سن و سال های من چندین عشق را تجربه کرده اند و هر روز خاطرات شیرین و تلخ بسیاری می گویند و برای من افسوس میخورند که چرا باید در اوان جوانی اینگونه تنها باشم؟ پاسخی ندارم چون خود خواستم چون من "نفس بابا" نمیتوانم تنهایی خود را با عشق های خیابانی و گذری پر کنم من عشق خود را دارم که ابدی ست
Design By : Pichak |